۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

روز آخر

وای برآن دم آخرکه توباشی ومن و جمله پرسان
پرسی که خدایت که بود من زتو حیران

حیران شوم ازفرط ندانستن پیمان
پیمان شکنم زآنچه ندانم خبرازجمله پرسان

گردم به ره آمده ام زار و پریشان
کزآمدنم سود چه حاصل بود و من به تو کتمان

کتمان حقیقت  کنم و دست به دست  من شیطان
ابلیس شود راهنمای من  انسان
انسان که بود صاحب آن ملک سلیمان

خواری کند و ورطه برون افتد  و پس جمله پرسان
که ای بنده من ورتو  نبودی شه  خوبان؟

خوبی زدرونت بود و پس پی عرفان
آید وبدانید منم انکه تو را کرده  پشیمان
ازکرده خود چرخ زنید و بشتابید به راه من گریان
گریان شده ام ازغم  ناگاهی انسان
انسان که بود شاه کمال و همه خوبان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر