وای برآن دم آخرکه توباشی ومن و جمله پرسان
پرسی که خدایت که بود من زتو حیران
حیران شوم ازفرط ندانستن پیمان
پیمان شکنم زآنچه ندانم خبرازجمله پرسان
گردم به ره آمده ام زار و پریشان
کزآمدنم سود چه حاصل بود و من به تو کتمان
کتمان حقیقت کنم و دست به دست من شیطان
ابلیس شود راهنمای من انسان
انسان که بود صاحب آن ملک سلیمان
خواری کند و ورطه برون افتد و پس جمله پرسان
که ای بنده من ورتو نبودی شه خوبان؟
خوبی زدرونت بود و پس پی عرفان
آید وبدانید منم انکه تو را کرده پشیمان
ازکرده خود چرخ زنید و بشتابید به راه من گریان
گریان شده ام ازغم ناگاهی انسان
انسان که بود شاه کمال و همه خوبان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر