۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه


پله های مسیر حرکت انسان
تمام برخوردهای انسان با جهان هستی، از روی یکی از این دو پله صورت می گیرد و آن چه را که روی هر پله با آن برخورد می شود، به طور مستقیم به درد پله ی دیگر نمی خورد، فقط نتایج حاصل از آن می تواند روی پله ی دیگر مورد بررسی قرار گیرد. برای مثال، نمی توان عاشقی را با پند و نصیحت و یا با استدلال و دلیل از عشقش منع کرد و یا او را قانع کرد که به عشقی تن در دهد، لذا روی پله ی عشق گفته می شود:
پای استدلالیان، چوبین بود          پای چوبین، سخت بی تمکین بود
مولانا
و یا نمی توانیم با فن و تکنیک، علم و دانش و یا تفکر و تعقل در کسی ایجاد ذوق کنیم تا او برای ما شعری بسراید و شوری را به نمایش بگذارد. به عبارت دیگر، دنیای عشق، دنیای دل است و دنیای دل، پذیرای فن و تکنیک و ... نیست و راه مخصوص خود را طی میکند و پند و نصیحت نیز در آن هیچ کارایی ندارد.
من از کجا، پند از کجا، باده بگردان ساقیا          آن جام جان افزای را، بر ریز بر جان ساقیا
مولانا
تبعات دنیای عشق، از طریق کتاب و نوشته قابل انتقال و فهمیدن نیست.
بشوی اوراق، اگر همدرس مایی          که درس عشق، در دفتر نباشد
حافظ
در این مورد شاه نعمت الله ولی چنین سروده است:
طاعت ز سر جهل، به جز وسوسه نیست          احکام وصول و ذوق، در مدرسه نیست
عارف نشوی، به منطق و هندسه تو          برهان و دلیل عشق،در هندسه نیست
همچنین صائب تبریزی می گوید:
آن نقطه ی خاموشی، در حرف نمی گنجد          بر طاق فراموشی، بگذار کتاب اول
با سعی، کوشش، تقلا و اراده نیز نمی توان به دنیای عشق دسترسی پیدا کرد؛ مثلاً کسی بگوید که تلاش خواهم کرد تا چند ساعت دیگر عاشق شودو یا بخواهد با تلاش، به حقیقت جهان هستی پی ببرد.
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود          خیال باشد کاین کار، بی حواله برآید
حافظ
همچنین کسی نمی تواند به زور، شعر نغزی بسراید، یا به هیجان بیاید و یا کسی به خود فشار بیاورد که به حیرت و تعجب بیافتد. تبعات دنیای عشق باید به صورت خود جوش ایجاد شود. اگر از روی پله ی عقل به عاشق نگاه  کنیم، عاشق دیوانه محسوب می شود زیرا تبعات عشق، با عقل قابل توجیه نیستند.
کیف یأتی النظم لی والقافیه         بعد ما ضاعت اصول العافیه
ما جنون واحد لی فی الشجون          بل جنون فی جنون فی جنون
مولانا
::: چگونه به نظم و قافیه بپردازم؟ بعد از این که ریشه ی سلامتی ام ضایع شد. در ریشه ی من فقط یک دیوانگی نیست؛ بلکه دیوانگی در دیوانگی در دیوانگی است.:::
لذا عارف خود اعتراف می کند که دیوانه است و دیوانگی او دیوانگی در دیوانگی در دیوانگی است؛ زیرا به خوبی می داند که عاقلان به او چگونه نگاه می کنند. بنابراین قبل از این که آن ها به او بگویند دیوانه، او خود خیال همه را راحت کرده و اعتراف به دیوانگی می کند.
در اکثر مواقع، تبعات عشق با مخالفت عقل مواجه می شود. برای مثال اگر کسی جای خود را به دیگری بدهد و ایثار و فداکاری کند، این عمل توجیه عاقلانه ای نداشته و عقل آن را رد می کند، پس گفته می شود:
عقل راه نا امیدی، کی رود؟          عشق باشذ، کان طرف با سر دود
لاابالی عشق باشد، نی خرد         عقل آن جوید کز آن سودی برد
مولانا
بنابراین، عقل پیوسته با کارهایی که منافع ملموس و مادی نداشته باشد، مخالفت می کند و هر جا که انسان بخواهد کار دل را دنبال کند، مخالفت سرسختانه نشان می دهد. برای نمونه، وقتی که شخص بخواهد تجربه ای ماورایی و غیر متعارف پیدا کند، عقل به شدت واکنش نشان داده و به کلی چنین دنیایی را منکر می شود.
روی پله ی عقل، دو دسته ابزار وجود دارد؛ یک دسته از این ابزارها، اصلی بوده و دسته ی دیگر واسطه ای است. ابزارهای حقیقی، ابزارهایی هستند که به طور مستقیم و به صورت حقیقی به عنوان ابزار مورد استفاده قرار می گیرند؛ مانند علم و دانش، فن و تکنیک و ... ابزراهای مجازی، که هر چند قابل عرضه و اندازه گیری و آزمایش نیستند، اما در خدمت ابزارهای عقلانی هستند مانند سعی و کوشش، اراده، تخیل و تصور و تجسم و ... بر خلاف دنیای عقل، دنیای عشق قابل تشریح و توضیح نبوده و تجربه ی آن با کلام قابل انتقال نیست.
گر چه تفسیر زبان، روشن گر است          لیک عشق بی زبان روشن تر است
مولانا
در حریم عشق، نتوان زد دم از گفت و شنید          زان که آن جا جمله اعضاء چشم باید بود و گوش
حافظ
دنیایی که کیفیت وجودی هستی و انسان را بررسی می کند، دنیای عرفان و یا دنیای عشق، دنیای دل و یا دنیای بی ابزاری نامیده می شود.
چرا همه ی عرفا از عقل نالیده اند؟
همه ی عرفا از عاقل ترین و عالم ترین افراد زمان خود بوده اند، اما سروده های آن ها پر از شکوه و شکایت از ::: عقل ::: است. به راستی چرا عرفا همواره از عقل نالیده اند؟
عرفا به دو دلیل از عقل ناله کرده اند:
1.       ناله از عقل جزء نگر
داستان فیل و اختلاف مردم را در شکل و چگونگی آن، اشاره به عقل جزیی است. در آن جا مردم بی خرد، حس را عامل معرفت و شناخت می دانستند و در اثر این اشتباه دچار اختلاف شدید شدند. آن عقلی که مورد نکوهش عرفا است، عقل جزیی است.
مولانا چنین سروده است:
عقل جزوی، عقل استخراج نیست            جز پذیرای فن و محتاج نیست
حافظ نیز می گوید:
در کارخانه ای، که ره عقل و فضل نیست            فهم ضعیف، رأی فضولی چرا کند
یا در جای دیگر می سراید:
این خرد خام به میخانه بر            تا می لعل آوردش خون به جوش

2.       ناله از عقل واقع نگر
سخت ترین مرحله برای عارف، مرحله ای است که می خواهد از روی پله ی عقل به پله ی عشق گام بگذارد. در این صورت عقل برای این حرکت ایجاد مانع کرده، ضمن انکار چنین پله  ای، او را به طور کلی از این کار بر حذر می دارد.
عقل گوید، شش جهت حد است و بیرون راه نیست       عشق گوید، راه هست و رفته ام من بارها
عقل، بازاری بدید و تاجری آغاز کرد                                عشق دیده زان سوی بازار عقل، بازارها
عقل گوید پا منه، کاندر فنا جز خار نیست                       عشق گوید عقل را، کاندر تو است آن خارها
مولانا
در نتیجه عقل که بدون آن، عشقی نمی تواند وجود داشته باشد، در جایی برای عارف دست و پا گیر شده  و بین عقل و او و عشق تضاد عمیقی ایجاد می شود که در نهایت باعث طغیان عارف علیه عقل شده، او را مجبور می سازد تا به عقل نهیب زند و بخواهد در این مرحله از شرش خلاص شود:
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل                                برون رو، کز تو وارستم من امروز
بشوی ای عقل، دست خویش از من                             که با مجنون، بپیوستم من امروز
مولانا
عارف به خوبی فهمیده است که زمان هایی که  می خواهد به روی پله ی عشق گام بگذارد، باید عقل را رها کند:
زین خرد، جاهل همی باید شدن                                    دست در دیوانگی، باید زدن
......................                                                             ...................
آزمودم، عقل دور اندیش را                                            بعد از این، دیوانه سازم خویش را
مولانا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر