۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

درگه خلوتيان

يا ربّ از قافله سالار زمان ما عقبيم
تشنه‌ی جرعه‌ی عشقيم و ز حق بي‌خبريم

ساقيا جامه‌ی من را بنگه بر گوشه
گوشه‌ی چشم خودت را تو بنه بر جرعه

من که زين سان چه حريصم، چه بخيلم، چه تهی
تو بگردان قدحم را پر از اين می به خودی

درگه خلوتيان را من بي‌سو چه کنم
پرم از عشق تو و ميل بدان سو چه کنم

بانگ مي‌بايدم آيد ز سر عرش نخست
تا از اين قافله سالار زمان پای بجست

در کف عرش نخست آنچه ز من بود بسی
مي‌دهم تا که به فرياد من آنگه برسی

ياريم کن که چو موعود الستم برسد
پای از دامگهت ميل به بيرون نرسد

باز هم نامه‌ی من در طلبت خطّی خورد
خم گيسوي تو در باد تب و تابی برد

من چه حيران به تماشای توام جام به دست
ريختم اين مي نابت به زمين با سرمست

شعر از :مینا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر